من شوخی نیستم...!
ما آدما در دسته بندی جانوران به 2 دسته معمولی و عجیب، به نظرم جزو جانوران عجیب و غریب هستیم! البته دلایل زیادی برای این حرفم می تونم بیارم، ولی به دلیل ضیق وقت فقط به یه دلیل اشاره می کنم و بقیه رو موکول می کنم به وقت دیگه ای!
اون دلیل می تونه این باشه که، جدّی ترین موضوعات عالم رو شوخی می گیریم، و شوخی ترین موضوعات عالم رو جدی می گیریم!!!!
حالا فکر کنم شما هم با من هم نظر شده و انسان ها رو جزو عجیب ترین جانوران موجود در عرصه هستی بدونید! مثلاً هیچ وقت نمیبینید که یه روباه بره و با دم شیر بازی کنه! یا یه آهو بره روبروی یه یوزپلنگ کُری بخونه! و یا ...چون اینا فرق شوخی و جدی رو می فهمن ولی ما آدما خیلی وقتا جای اینا رو عوضی می بینیم!
یکی از موضوعاتی که کاملاً جدیه و همه مون، شاید بارها اونو شتر نامیدیم و گفتیم یه زمانی درِ خونه ما می خوابه، «مرگ» نام داره، در حالی که شوخی می پنداریمش و هیچ توجهی به اون نداریم.
من هم به سهم خودم و در راستای روشنگری در این خصوص، بخشهایی از کتاب «حیات پس از مرگ»، تالیف علامه سید محمد حسین طباطبایی(رحمت الله علیه)، رو به نقل از سایت کتابخانه دیجیتال مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن، آماده کردم، که بصورت بخش بخش تقدیم می کنم.
خوندن این کتاب رو به همتون پیشنهاد می کنم.
فصل اوّل: موت و اجل
خداوند سبحان فرموده است:ما خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ وَالاَرْضَ وَما بَیْنَهُما اِلاَّ بِالْحَقِّ وَاَجَلٍ مُسَمًّى(1).
بنابراین، روشن ساخته که هر موجودى از آسمان و زمین گرفته تا همه آنچه که در میان آنهاست، وجودشان محدود به «اجلى» است که خداوند آن را «تسمیه» یعنى تعیین و برآورد نموده است، به طورى که هیچ وجودى از اجل خویش فراتر نخواهد رفت، همانگونه که فرموده است:
وَلِکُلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذاجآءَ اَجَلُهُمْ لا یَسْتَاْخِرُونَ ساعَةً وَلا یَسْتَقْدِمُونَ(2)و: ما تَسْبِقُ مِنْ اُمَّةٍ اَجَلَها وَما یَسْتَاْخِرُونَ(3).
آیاتى که بدین مضمون باشد بسیار است.
«اجل شىء» یعنى زمانى که بدان زمان ختم مىیابد و در آن مستقر مىگردد. و از همین معناست اجل و تسمیه دَیْن. به هرحال، «اجل شىء» ظرفى است که شىء بدان خاتمه مىیابد و به همین دلیل در آیه شریفه:قُلْ لَکُمْ میعادُ یَوْمٍ لاتَسْتَاْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَلا تَسْتَقْدِمُونَ(4)، از آن به «روز»، تعبیر شده است.
در آیه:اَلَّذى خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضى اَجَلاً وَاَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ(5)، خداوند خبر داده است که «اجل مسمى» نزد اوست و این در حالى است که در جاى دیگر فرموده:ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَما عِنْدَاللَّهِ باقٍ(6)، یعنى آنچه که نزد او موجود و حاضر است، هیچگونه تمامى، تغییر و کون و فساد، عارضش نخواهد شد و نتیجتاً از گزند زمان و حوادث شب و روز در امان خواهد بود.
بنابراین، «اجل مسمى» ظرف محفوظ ثابتى است که مظروفى بدون هیچگونه تغییر و تمام شدنى در آن مستقر مىگردد. خداوند مىفرماید:
اِنَّما مَثَلُ الْحَیوةِ الدُّنْیا کَماءٍ اَنْزَلْناهُ مِنَالسَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ اْلاَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ الْنَّاسُ وَاْلاَنْعامُ حَتَّى اِذااَخَذَتِ اْلاَرْضُ زُخْرُفَها وَازَّیَّنَتْ وَظَنَّ اَهْلُها اَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها اَتیها اَمْرُنا لَیْلاً اَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصیداً کَاَنْ لَمْ تَغْنَ بِاْلاَمْسِ(7).
بنابراین، خبر از «اجلى» داده که براى زینت زمین قرار داده شده و خبر از این که این موضوع به امر الهى محقّق مىگردد. حیات دنیا نیز همینطور است یعنى در آن امرى الهى وجود دارد که اجل دنیوى بدان محقق مىشود. پس «اجل» دوگونه است و یا حداقل یکگونه است که داراى دو وجه است:«اجل زمانى و دنیوى و امر الهى»، همانطور که این سخن خداوند:ثُمَّ قَضى اَجَلاً وَاَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ(8) بدان اشاره دارد. از همینجا مىتوان فهمید که «اجل مسمى» از عالم امر است و نزد اوست و همانگونه که لفظ «عند» مىرساند اصلاً حاجب و مانعى در آنجا در کار نیست.
این کلام خداوند که:مَنْ کانَ یَرْجُوا لقاءَاللَّهِ فَاِنَّ اَجَلَاللَّهِ لَآتٍ(9) مفید همین معناست. براى همین هم هست که خداوند در آیات بسیارى از «اجل» به «بازگشت به خدا» و «رفتن به سوى او» تعبیر نموده است.
مرگ انعدام نیست بلکه انتقالى است از دنیایى به دنیاى دیگر
این بازگشت که عبارت است از خروج از نشأه دنیا و ورود به نشأه دیگر، آن مرگى است که خداوند وصف نموده نه آنچه از قبیل بىحسّى و بىحرکتى و زوال زندگى که به دید ظاهرى ما درمىآید.
خداوند فرموده است:وَجاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ(10) و «موت» را به «حق» وصف نموده است. بنابراین وعده او باطل نخواهد بود.
و نیز فرموده است:کَلاَّ اِذا بَلَغَتِ التَّراقِىَ تا آنجا که:وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ اِلىرَبِّک یَوْمَئِذٍالْمَساقُ(11)بنابراین، روز مرگ، روز بازگشت به خدا و سوق به سوى اوست.
روایتى وجود دارد که شیخ صدوق و دیگران آن را از پیغمبراکرم (صلى الله علیه و آله) نقل کردهاند و بر آنچه که گذشت دلالت مىکند:«براى بقا خلق شدهاید نه براى نابودى و فنا. و با مرگ، تنها از دنیایى به دنیاى دیگر منتقل مىگردید».
در «علل» از حضرت صادق (علیه السلام) در حدیثى آمده است:«و به این ترتیب انسان از دو شأن دنیا و آخرت خلق شده است. هنگامى که خداوند این دو شأن را با هم گرد آورد، حیات انسان در زمین مستقر مىگردد؛ زیرا حیات از شأن آسمان به شأن دنیا نزول کرده است. و هنگامى که خداوند بین آن دو شأن مفارقت ایجاد کند آن مفارقت موت است و در آن حال، شأن آخرت به آسمان باز خواهد گشت، بنابراین، حیات در زمین است و موت در آسمان. و این بدین خاطر است که در هنگام موت، بین روح و جسد تفرقه ایجاد مىگردد، روح به قدس اولى باز گردانده مىشود و جسد در همان زمین باقى مىماند؛ زیرا که از شأن دنیاست».
در «معانى» از حسن بن على نقل شده که:«على بن محمد (علیهماالسلام) بر بیمارى از اصحابش وارد مىشود در حالى که بیمار از خوف مرگ مىگریسته و جزع مىنموده است. على بن محمد (علیهماالسلام) به او مىگوید که اى بنده خدا! تو از مرگ مىهراسى چون آن را نمىشناسى. بگو ببینم اگر بدنت چرک شود و از کثرت چرک و ناپاکى در اذیت باشى و مبتلا به جرب و جراحت گردى و بدانى که شستشوى حمام همه اینها را از بین خواهد برد، با این وضعیّت آیا مىخواهى که به حمام روى و ناپاکیها را از خود بزدایى و یا این که از چنین کارى اکراه دارى و مىخواهى که به همان حال بمانى؟
شخص بیمار پاسخ داد: آرى حمام را ترجیح مىدهم، اى پسر پیغمبر خدا! در این هنگام حضرت فرمود: پس بدان که آن موت، همان حمام است و همانا آخرین مهلتى است براى تو که گناهانت را از خود بزدایى و خویش را از بدیها پاک سازى. حال اگر بر موت وارد شوى و بدان مجاورت کنى، مسلّماً از هرگونه همّ و غم و ناراحتى نجات خواهى یافت و به هرگونه فرح و شادى خواهى رسید.
پس از این، بیمار آرامش خود را بازیافت، حالت سرورى بدو دست داد و تسلیم مرگ شد؛ چشمهایش را بست و این جهان را وداع گفت».
در معانى آمده است که حضرت جواد (علیه السلام) از پدران گرامش نقل کرده که حضرت علىبنالحسین (علیهماالسلام) فرمود:«هنگامى که امر بر حسین بن على بن ابیطالب علیهم السلام دشوار گردید، کسانى که همراه وى بودند بدو نگریستند و ناگهان او را در وضعیتى یافتند که کاملاً مخالف وضعیّت خودشان بود؛ زیرا اصحاب هربار که امر بر آنان سخت مىشد رنگهایشان مىپرید و زانوانشان مىلرزید و بر قلبهاشان خوف عارض مىگشت، در حالى که امام حسین (علیه السلام) و بعضى از خواصى که همراهش بودند، رنگهاشان برافروخته مىشد، اعضایشان را سکون و قلبهاشان را آرامش و اطمینان فرا مىگرفت. در این هنگام اصحاب به هم مىگفتند: ببینید اصلاً از مرگ نمىهراسند. و به دنبال آن حسین (علیه السلام) مىفرمود: اى بزرگواران! صبر پیشه سازید؛ زیرا که موت هیچ نیست مگر پلى که شما را از سختیها و دشواریها به بهشتهاى پهناور و نعمتهاى دائمى عبور مىدهد، پس کدامیک از شما اکراه دارد که از زندان به قصر منتقل شود؟ بدانید که وضع براى دشمنانتان جز این نیست که از قصر به زندان و عذاب منتقل شوند.
پدرم از رسولاکرم (صلى الله علیه و آله) برایم نقل کرده است که:«دنیا زندانِ مؤمن و بهشتِ کافر است. و موت، مؤمنان را پلى است براى رسیدن به بهشت و مر کافران را پلى براى وصولشان به جهنم. در این گفته، نه پدرم و نه من هیچکدام دروغ نگفتهایم».
حضرت محمد بن على (علیهماالسلام) فرموده است که:«از حضرت على بن الحسین (علیهماالسلام) سؤال شد مرگ چیست؟ حضرت در پاسخ فرمود: مرگ براى شخص مؤمن همچون دور افکندن لباس چرکین و برداشتن بندها و زنجیرهاى سنگین و تبدیل آنها به بهترین و خوشبوترین لباسها و راحتترین مَرکبها و بىترسترین خانههاست.
و مرگ براى شخص کافر همچون دور افکندن لباسهاى فاخر و نقل مکان نمودن از منازل نزدیک و بىترس و تبدیل آنها به چرکترین و خشنترین لباسها و دور افتادهترین خانهها و بزرگترین عذابهاست».
به حضرت محمد بن على (علیهماالسلام) گفته شد که مرگ چیست؟ پاسخ داد:«همان خوابى است که هرشب به سراغتان مىآید الاّ اینکه طولانىتر است و شخص از آن بیدار نمىگردد مگر روز قیامت. حال براى کسى که در خواب خویش، شادیهاى وصف ناپذیر و ترسهاى بىاندازه مىبیند، این حالت شادى و ترس چگونه است؟ مرگ نیز همینطور است، پس خود را براى آن مهیّا سازید».
آنچه با موت منتقل می شود همانا «روح» است
بر شمردن موت به عنوان نوعى «خواب» در کلام حضرت، مطلبى است که از آیه ذیل مىتوان فهمید:
اَللَّهُ یَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَالَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتى قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرسِلُ اْلاُخْرى(12)؛ چون خداوند هر دو امر را «توفّى» خوانده و سپس به «امساک» تعبیر نموده نه به «قبض».
همچنین بر شمردن موت به عنوان وصفى براى روح - در کلام حضرت و در دیگر احادیث - و اینکه روح به وسیله موت، جسد را ترک نموده و «وفات» مىکند، مستفاد از این سخن خداوند است که:اللَّهُ یَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها(13)، چه خداوند «توفى» را که عبارت است از استیفاى تمام و کمال حق از مطلوب، به «انفس» نسبت داده همچنانکه در:هُوَالَّذى یَتَوَفَّیاکُمْ(14)،«توفّى» را به «کُم» نسبت داده و این لفظ «کم» همان چیزى است که انسان از آن به «خود» یا «من» تعبیر مىکند. و ما این مطلب را در رساله «انسان قبل از دنیا» شرح دادهایم.
بارى، آنچه از انسان که به «نشأه دیگر» وارد مىشود، همانا روح و نفس اوست و آیه:یا اَیُّهَا اْلاِنْسانُ اِنَّکَ کادِحٌ اِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ(15) به همین مطلب دلالت دارد. «کَدْح» یعنى سعى به جانب چیزى. و انسان، ساعى به جانب ربّ است؛ زیرا که همواره از ابتداى خلقتش به سوى او در حرکت بوده و به همین جهت هم هست که در بسیارى از آیات از اقامت او در دنیا «لبث» و یا «مکث» تعبیر گردیده است، مىفرماید:قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِى اْلاَرْضِ عَدَدَ سِنینَ(16).
تَوَفّى کننده، خدا یا ملک الموت و یا دستیاران او هستند
خدا فرموده است:اللَّهُ یَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها و در آن «توفى» را به خود نسبت داده. و در آیه:قُلْ یَتَوفَّیکُمْ مَلَکَالْمَوْتِ الَّذى وکِّلَ بِکُمْ(17)، «توفّى» را به ملکالموت و در آیه:حَتَّى اِذا جاءَ اَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَهُمْ لا یُفَرِّطُون(18)، «توفّى» را به «ملائکه فرستاده شده» نسبت داده است. البته مرجع همه اینها یکى است؛ زیرا همانطور که خوانندگان در محلّش فرا گرفتهاند، همه افعال از آن خداست و با این حال این افعال داراى مراتبى هستند که نسبت به هر مرتبهاى، طایفهاى از موجودات بر حسب مراتب وجودشان، اقدام به انجام آن مىکنند.
اخبار نیز شاهد به همین مطلبند: در «توحید» از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود:
«از ملکالموت پرسیده شد چگونه در یک لحظه ارواح را قبض مىکنى، در حالى که بعضى از آنها در مغرب است و بعضى در مشرق؟ ملکالموت پاسخ داد که من این ارواح را به خود مىخوانم و آنها اجابت مىکنند. سپس حضرت ادامه داد: و ملکالموت گفت که دنیا در میان دستان من همچون ظرفى است در میان دستان شما، هرآنچه که مىخواهید از آن مىخورید. و نیز دنیا پیش من همچون درهمى است نزد شما، هرآنگونه که مىخواهید آن را به گردش درمىآورید».
در فقیه آمده است:«کهاز حضرت صادق (علیه السلام) راجع به این آیات سؤال شد:اللَّهُ یَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها(19).
و:قُلْ یَتَوفَّیکُمْ مَلَکُالْمَوْتِ الَّذى وُکِّلَ بِکُمْ(20)
و:الَّذین تَتَوفیَّهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِبّینَ(21)
و:الَّذینَ تَتَوَفیَّهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمى اَنْفُسِهِمْ(22)
و:تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا(23)
و:وَلَوْتَرى اِذْ یَتَوَفىَّ الَّذینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ(24)
سئوال شد که چگونه ممکن است این آیات صحیح باشد در عین اینکه مىدانیم گاهى در سرتاسر دنیا، در یک لحظه واحد آنقدر مىمیرند که شمارش آنها بجز از جانب خود خدا، ممکن نیست؟
حضرت پاسخ داد: خداوند تبارک و تعالى براى ملکالموت، دستیارانى از ملائکه قرار داده است که آنان ارواح را قبض مىکنند همانگونه که رئیس نگهبانان براى خود دستیارانى دارد و آنان را براى حوایج مختلف به کار مىگیرد. بنابراین، ملائکه این اشخاص مختلف را توفّى مىکنند و ملکالموت علاوه بر آنهایى که خود قبض مىکند، افرادى را که ملائکه دستیارش توفّى کرده بودند، تحویل مىگیرد و خداوند عزَّوجَل نیز آنها را از ملکالموت، «توفّى» مىنماید».
در «توحید» از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عین همین مطلب نقل شده است و در پایان چنین افزوده است:«اینطور نیست که هر عالم به علمى، بتواند آن علم را براى همه مردم تفسیر نماید؛ چه اینان ضعیف دارند و قوى. و علم هم یک گونه نیست؛ بعضى علوم را توان حمل کرد و بعضى دیگر را طاقت حمل نیست مگر این که خداوند براى اولیاى خاصّش آن را سهل گرداند و او را در تحصیل چنان علمى یارى دهد. براى تو کافى است که تنها بدانى خداوند مُحیى، مُمیت نیز هست و این که او نفسها را به دست هر که بخواهد، چه ملائکه و چه غیر ملائکه «توفّى» خواهد کرد».
آنچه از ظاهر عبارت «غیر ملائکه» در کلام حضرت، برمىآید این است که خداوند سبحان، گاهگاهى نفسها را به دست غیرملائکه نیز «توفّى» خواهد کرد. این چنین معنایى غریب به نظر مىرسد. ممکن است مراد از «غیرملائکه» بعضى از اولیاى مقرّب باشد که از لحاظ رتبه از ملائکه نیز بالاترند. و هم ممکن است مراد آنهایى باشند که خود خداوند، بدون هیچگونه واسطهاى از ملائک، توفّى مىنماید، اگرچه مرجع هردو[ى] این احتمال یکى است.
«در کافى» از حضرت باقر (علیه السلام) نقل شده است که:«على بن الحسین (علیهماالسلام) همواره مىگفت این کلام خداوند:اَوَلَمْْ یَرَوْا اَنَّا نَأْتِى اْلاَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ اَطْرافِها(25) که مراد رفتن علماست، نفس را در سرعتِ موت و قتل ما اهلبیت، سخى مىسازد».
همانطور که بعضى از علما گفتهاند، ظاهراً حضرت (علیه السلام) «اطراف» راجمع «طَرْف» معنا نموده که عبارت است از علما و اشراف، همانگونه که مؤلف کتاب «الغریبین» نیز گفته است.
بالجمله، همانطور که «نفسها» از نظر قرب به خداوند داراى مراتب حقیقى هستند، متوفاى آنها نیز به حسب مراتبشان تفاوت مىکنند؛ بعضى نفسها را خود خداوند تعالى «توفّى» مىنماید و بنابراین، نفس شخص، غیر از خدا را درکمىکند. و بعضى دیگر را ملکالموت «توفّى» مىکند و [در]نتیجه نفسِ شخص، ملائکه پایینتر را درک نمىکند، همانگونه که حضرت صادق (علیه السلام) در ضمن این کلامش «علاوه بر آنهایى که خود قبض مىنماید» بدان اشاره مىکند و بالأخره بعضى دیگر را ملائکهاى که دستیاران ملکالموت هستند «توفّى» مىنمایند.
در هرحال، همانطور که گذشت، آن چیزى که «متوفّى» مىشود همانا «نَفْس» است نه بدن. خداوند به «نَفْس» از خود نفس، نزدیکتر است و ملائک او نیز از عالم امرند و به امر او انجام وظیفه مىنمایند.
«نفس» نیز از عالم امر است و هیچگونه حجابى از زمان و مکان در عالم امر وجود ندارد. بنابراین، «توفّى» در باطن و داخل نفس صورت مىگیرد، نه در خارج نفس یا بدن. خداوند سبحان فرموده است:
اِذْفَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَاُخِذُوا مِنْ مَّکانٍ قَریبٍ(26).
و:فَلَوْلآ اِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَاَنْتُمْ حینَئِذٍ تَنْظُرُونَ * وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْکُمْ وَلکِنْ لا تُبْصِرُونَ(27).
با موت، حقیقت امر براى انسان آشکار مى گردد
چون نفسِ متوفّى که انسان در حقیقت هم اوست، با موت از میان نخواهد رفت. و با توجّه به اینکه در دنیا سکونت گزیده و بدان آرامش یافته، در منزلگه غرور، زندگى و بدان خو کرده است، بنابراین، اوّلین چیزى که در حین موت براى وى آشکار خواهد گشت عبارت است از بطلان هرآنچه که در دنیاست و محو گشتن تمام رسوماتى که بر آن در جریان است. همچنین با از هم گسستن اسبابهاى ظاهرى، همه اعمال و غایاتى که در دنیا وجود داشته، به سرایى بدل خواهد گشت. خداوند فرموده:
... وَلَوْ تَرى اِذِالظَّالِمُونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِکَةُ باسِطُوا اَیْدیهِمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهوُنِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَىاللَّهِ غَیْرَالْحَقِّ وَکُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُون * وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُردى کَما خَلَقْناکُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَکْتُمْ مّاخَوّلْناکُمْ وَرآءَ ظُهُورِکُمْ وَما نَرى مَعَکُمْ شُفَعآءَکُمُ الَّذینَ زَعَمْتُمْ اَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکآءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَضَلَّ عَنْکُمْ مَّاکُنْتُمْ تَزْعُمُونَ(28).
انسان در این دنیا با دوگونه موجودات وامور، سروکار دارد: اوّل: آنچه از زندگى دنیوى و تجملات آن که مىپندارد مالک آنهاست و از آنها در رسیدن به آمال و آرزوها و اغراض خویش کمک مىخواهد. دوّم: آنهایى که به عنوان شفیع با آنان ارتباط برقرار مىکند و مىپندارد که بدون تأثیر و کمک آنان نمىتواند احتیاجات خویش را برطرف سازد مانند شوهر، اولاد، نزدیکان دوستان و سرشناسانى که داراى زور و هیبتى هستند.
خداوند سبحان در این قسمت از آیه:وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُردى ... اجمالاً اشاره به بطلان هردو مىکند. در قسمت:وَتَرَکْتُمْ مَّاخَوّلْناکُمْ ... اشاره به زوال نوع اول و در قسمت:وَما نَرى مَعَکُمْ شُفَعاءَکُم ... اشاره به زوال نوع دوم مىنماید.
نیز با لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ... به سبببطلان و زوالآنها و با ضَلَّ عَنْکُمْ... به حاصل چنین بطلان و زوالى اشاره شده است.
به هرحال، آنچه که در دنیاست، در همان دنیا باقى خواهد ماند و براى انسان از لحظهمرگ، حیات دیگرى آغاز خواهد گشت که در آن از همه آنچه که در دنیا بوده است عارى و تنها خواهد شد و به همین سبب هم هست که موت یک «قیامت صغرى» نامیده شده است. از امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسیده است که:«هرکس بمیرد قیامتش برپا مىگردد».
بشارت سعادت و شقاوت بعد از موت
نفس بشرى هنگامى که بدن راترک مىگوید، صفت اختیار وتوانایى انجام فعل یا ترک آن را از دست مىدهد. و در این هنگام موضوع تکلیف مرتفع مىگردد. خداوند مىفرماید:
یَوْمَ یَاْتى بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لایَنْفَعُ نَفْساً ایمانُها لَمْ تَکُنْ امَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ کَسَبَتْ فى ایمانِها خَیْراً(29).
در چنان وضعیّتى انسان در یکى از دو راه سعادت و شقاوت قرار مىگیرد یعنى یکى از دو امر سعادت و شقاوت نسبت به او قطعى مىگردد و بنابراین، یا بشارت «سعادت» را دریافت مىدارد و یا وعید «شقاوت» را. خداوند سبحان مىفرماید:وَلَوْ تَرى إِذالظَّالِمونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِکَةُ باسِطُوا اَیْدیِهمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ(30).
و:«الَّذینَ تَتَوَفیَّهُمُ الْمَلآئِکَةُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمُ ادْخُلُواالْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (31).
و:اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنااللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ اَلاَّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتى کُنْتُمْ تُوعَدُونَ(32).
عبارت کُنْتُمْ تُوعَدُونَ مُشعر به این است که بشارت، بعد از دنیا یعنى در آخرت متحقق مىگردد و این هم معلوم است که بشارت دادن به امرى، همیشه قبل از فرا رسیدن آن صورت مىگیرد، بنابراین بشارت دادن به بهشت باید قبل از ورود بدان باشد. ازطرف دیگر تنها به امر قطعىالوقوع مىتوان بشرات داد و چون تا زمان موت، اختیار انسان باقى است و امکان انتقال انسان از یکى از دو راه شقاوت و سعادت به دیگرى هنوز وجود دارد، لذا بشارت بهشت هیچگاه در دنیا متحقّق نمىگردد، به همین دلیل هم هست که ملاحظه مىکنید در آیه:
اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ * الَّذینَ آمَنُوا وکانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَیوةِ الدُّنْیا وَفِى اْلاخِرَةِ(33).
خداوند قبل از این که بگوید مؤمنین را، هراس و حزنى نیست و در همین حیات دنیا بشارت بهشت را دریافت مىدارند، ولایت خداوندى را در حق ایشان اثبات مىنماید. معناى چنین ولایتى این است که خداوند خود تدبیر امور مؤمنین را بدون هیچگونه دخالت و اختیارى از جانب آنان، به عهده مىگیرد.
و در چنین زمانى بشارت در همین دنیا، امرى است کاملاً صحیح؛ زیرا مادامى که خداوند خود تدبیر امور مؤمنین را به عهده گرفته، امکان شقاوت در مورد آنان وجود ندارد. و به همین دلیل هم خداوند در هنگام وصف تقواى آنان، سیاق آیه را تغییر مىدهد و مىفرماید:«وَکانُوا یَتَّقُونَ» در حالى که حق ظاهر عبارت این بود که بفرماید:«آمَنوا واتَقُّوا». چنین تغییر سیاقى، اشاره به این مطلب بوده است که این ایمان مؤمنین، بعد از ایمان اولیّهشان، مکتسب از تقواست و عبارت است از پاکى ایمان از هرگونه شائبه شرک معنوى که معلول اعتماد به غیر خداست.
و به همین معناست آیه:یا اَیُّهَا الَّذیَن امَنُوا اتَّقُواللَّهَ وَ امِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیَجْعَلْ لَّکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْلَکُمْ(34).
و این همان چیزى است که خداوند بدان، بر مؤمنین منت نهاده وآن را نعمت نامیده و سپس فرموده است:اَلَّذینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ اِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ایماناً وَقالُوا حَسْبُنَااللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکیلُ(35).
بنابراین، مؤمنین امرشان را به خداوند رجوع داده و هرگونه تدبیر و اختیارى را از خود سلب نمودهاند. و به دنبال آن خداوند فرموده است:فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنْاللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ(36).
پس با نعمتى که بر مؤمنین عرضه داشته، رسیدن هرگونه آسیب و ناراحتى را از آنان نفى نموده است. و این چیزى نیست مگر همان ولایت خداوندى که بدان امور مؤمنین را متولى مىگردد و ناراحتى و گزند را با تدبیر و کفایت و وکالت خویش از آنان دور مىسازد.
همانند همین است آیه:یُثَبِّتُاللَّهُ الَّذینَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَیوةِالدُّنْیا وَفِى اْلاخِرَةِ وَیُضِلُاللَّهُ الظَّالِمینَ وَیَفْعَلُاللَّهُ مایَشاءُ اَلَمْ تَرَ اِلَىالَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَاللَّهِ کُفْراً(37) که آن را نعمت نامیده است.
خداوند سبحان فرموده که بزودى «مطیعین» را به اولیایش که بدان نعمت مذکور، منعم گشته بودند، ملحق خواهد ساخت:وَمَنْ یُطِعِاللَّهَ وَالرَّسُولَ فَاوُلئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنْعَمَاللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیّین وَالصِّدّیقینَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحینَ وَحَسُنَ اُولئِکَ رَفیقاً(38)
شخص مطیع از نظر اراده، داراى هیچگونه ارادهاى بجز اراده شخص مطاع نیست و نتیجتاً این مطاع است که در افعال و ارادهها، جانشین نفس و روانِ شخص مطیع مىگردد و بنابراین مطاع، ولىّ شخص مطیع است و هرکس هم که جز نفس آن مطاع، نفس دیگرى نداشته باشد او نیز ولىّ شخص مطیع خواهد بود؛ زیرا که در آنجا جز نفس مطاع چیز دیگرى وجود ندارد. و به همین دلیل خداوند بعضى از اولیایش را ولىّ دیگران قرار داده است:اِنَّما وَلِیُّکُمُاللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ امَنُواالَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ راکِعُونَ(39) که در شأن امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده است. مراد از «ولایت» قطعاً محبت نیست؛ زیرا اولاً در آیه، لفظ «انما» وجود دارد و ثانیاً به دلیل عبارت وَلِیُّکُمُاللَّهُ ...، آیه در مقام بیان واقع است، به خلاف آیات:وَمَنْ یَتَوَلَاللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذینَ امَنُوا فَاِنَّ حِزْبَاللَّهِ هُمُالْغالِبُونَ(40).
و:وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِیاءُ بَعْضٍ(41).
بارى، با توجه به این مطالب، علّت این که خداوند مطیعین رابه اولیایش ملحق مىسازد، واضح مىگردد، او ولىّ همه آنهاست و بعضى اولیاى مقربش نیز ولىّ بعض دیگرند که از آنها در رتبه پایینترند. و بر هیچیک از آنان نه خوفى است و نه حزنى و جملگى به بهشت و به همنشینان صالح، بشارت داده مىشوند. اخبار زیادى نیز به همین مطالب دلالت م کند:
در «کافى» از قول سدیر صیرفى آمده است:«به ابىعبداللَّه (علیه السلام) گفتم: اى پسر رسولخدا (صلى الله علیه و آله) فدایت شوم! آیا مؤمن از قبض روحش اکراه دارد؟ حضرت فرمود: به خدا قسم نه! هنگامى که ملکالموت براى قبض روحش مىآید، (ابتدا) او اظهار ناراحتى مىکند و به دنبال آن، ملکالموت به او مىگوید: اى ولّى خدا! ناراحتى نکن، قسم به خدایى که مبعوث کننده محمد (صلى الله علیه و آله) است، ما براى تو از پدرى مهربان نیز مهربانتریم، دیدگانت را بگشاى و بنگر.
سپس حضرت رسول، امیرالمؤمنین، حسن و حسین و فرزندانِ امام آنان، براى شخص، مجسم مىگردند. در این هنگام ملکالموت مىگوید: این رسولخدا، امیرالمؤمنین، حسن و حسین و ائمه هستند که همنشینان تواند.
شخص، دیدگانش را مىگشاید و نداگرى از جانب حق، او را مىخواند و مىگوید: اى نفسى که به واسطه محمد و اهلبیتش آرامش یافتى! بازگرد به سوى پروردگارت در حالى که ولایت ائمه را پذیرفته و بدان خرسندى و مورد رضاى خدا نیز قرار گرفتهاى، پس داخل شو در زمره بندگانم و داخل شو در بهشتى که مهیّا ساختهام.
در این زمان براى شخص مؤمن هیچ چیزى دوست داشتنىتر از خلاصى روحش و رسیدن به نداگر نیست».
عیاشى در تفسیرش از عبدالرحیم اقصرنقل مىکند که:«ابوجعفر (علیه السلام) فرمود: هرگاه روح فردى از شما به حلقومش مىرسد، ملکالموت بر او نازل مىگردد و مىگوید: هرآنچه که آرزو نمایى، برایت فراهم خواهد شد و هرآنچه از آن بهراسى نسبت بدان امن خواهى گشت. و بعد براى وى درى به سوى منزلش در بهشت مىگشاید و بدو مىگوید: به مسکن خویش در بهشت بنگر و نیز بنگر به همنشینانت رسولخدا، حسن و حسین».
و این همان سخن خداوند است که:اَلَّذیَن امَنُوا وَکانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِىالْحَیوةِ الدُّنْیا وفِى اْلآخِرَةِ(42).
«مفید» در «مجالس» خویش، گفتگوى «حارث همدانى» با حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را از اصبغ بن نباته نقل نموده که در ضمن آن چنین آمده است:
«حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: اى حارث! به تو بشارت مىدهم که در وهلههاى مرگ، صراط حوض و مقاسمه مرا بشناسى. حارث پرسید: مقاسمه چیست؟ حضرت پاسخ داد: مقاسمه آتش، من با آتش مقاسمه برحقى مىکنم؛ به او مىگویماین دوست من استاو را رها کن و این دشمن من است او را دربرگیر».
این حدیث از احادیث مشهور است که عدهاى از راویان آن را نقل کرده و بعضى از ائمه نیز آن را تصدیق نمودهاند.
در «غیبت» نعمانى، در حدیثى از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل شده است:«هان! هیچیک از دوستداران من نخواهند مُرد مگر این که مرا در جایى که بدان شوق دارند بیابند. و هیچیک از دشمنان من نخواهند مرد مگر اینکه مرا در جایى که از آن اکراه دارند بیابند».
در «کافى» از حضرت صادق (علیه السلام) نقل شده که:«هرگاه مرگ، کسى را فرارسد، ابلیس از میان شیاطین دستیارش، افرادى را برانگیزد تا او را به کفر فرمان دهند و در دینش به تردید اندازند تا زمانى که روحش از بدن جدا گردد. حال اگر کسى مؤمن باشد، آن شیاطین بر او چیره نتوانند شد. بنابراین، هنگامى که نزد محتضرینتان حاضر مىگردید، شهادت اَنْ لا اِلهَ اِلاَّاللَّه و اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُاللَّه را بدانان تلقین نمایید تا این که دارفانى را ترک گویند».
مفهوم و مضمون این روایت را مىتوان از آیات ذیل نیز فهمید:
یُثَّبِتُاللَّهُ الَّذیَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَیوةِ الدُّنْیا وَفِى اْلآخِرَةِ وَیُضِلُاللَّهُ الظَّالِمینَ.
و:کَمَثَلِ الشَّیْطانِ اِذْقالَ لِلأنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ اِنّى بَرىءٌ مِنْکَ اِنّى اَخافُاللَّهَ رَبَّ الْعالَمیَن(43)
ظاهر آیه اخیر این است که این دو گفته شیطان «أکْفُرْ» و «إنّى بَرىء» در یک زمان و از یک نوع واحدند. حال با توجّه به اینکه در آیه، صحبت از «خطاب» است، این الفاظ هیچگاه نمىتوانند زبان حال شیطان باشند.
در تفسیر عیّاشى از ابىعبداللَّه (علیه السلام) نقل شده است که:«هرگاه مرگِ دوستداران ما فرا رسد، شیطان از چپ و راست بر او حاضر مىگردد تا اینکه او را از آنچه بر آن است، باز دارد و خداوند مانع آن شود. این همان گفته خداست که:یُثَبِّتُاللَّهُ الَّذیَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَیوةِ الدُّنْیا وَفِى اْلآخِرَةِ(44).
روایاتى که از ائمه در این معنا نقل گشته جداً بسیار است و آنها را جمع کثیرى از راویان، نقل نمودهاند.
اینها همه مطالبى بود که از کتاب و سنت قابل استنباط بود و البته براهینى که بر تجرد نفس و بر عدم بطلان آن در اثر گسستن ارتباطش بابدن، دلالت مىکند، آنها نیز مفید همین مطالب خواهند بود. و انشاءاللَّه بزودى در فصلى که به دنبال مىآید، بدان اشارت خواهد رفت.
«پاورقی ها در سایت مزبور موجود است»
منبع: aghai.blog.ir