یادمان رفته مگر...
سارا سادات باختر، شاعر جوان و انقلابی کشورمان شعری جدید در قالب غزل مثنوی سروده و با نام «یادمان رفته مگر» در وبلاگ شخصی خود قرار داده است.
متن این شعر به شرح ذیل است:
راه عشق است و خطر، مردِ سفر می خواهد بُرد با ماست ولی سود و ضرر می خواهد
عرصه ای نیست ولی جنگِ دفاعی دگر است همسفر! اسلحه بردار که وقت خطر است
وقتِ «هَل یَنصُرُنی» آمده روزِ یاریست اشکِ غم از قدحِ خونِ شهیدان جاریست
یادمان رفته مگر نوپسران ، مرد شدند ؟! نو نهالانِ گلستانِ وطن زرد شدند؟!
یادمان رفته مگر یادِ امام و شهدا؟! که نوشتیم: «دگر جنگ تمام...» و شهدا،
همه بر جمله ی ما سخت تاسّف خوردند مادرانی که ز دوریِ پسرها مردند
جنگ، آغاز شده ما همه تنها هستیم و در اندیشه ی آسایشِ فردا هستیم
خطِ اول شده سرخیِ لبِ دلبرها وای بر غیرت ِما!، وای بر این مادرها!
آتش فتنه ی دشمن، شده سیگارِ خطر زندگیمان شده یک آینه ی خاک به سر
لحظه ای نیست که با یاد شهیدان باشیم یادمان رفته که آماده ی میدان باشیم
باز هم قافله ی کشفِ حجاب آمده است دشمن باخته با طرح ِنقاب آمده است
خواب دیدم که شهیدان ، همه برخاسته اند عرش، ویران شده و روز حساب آمده است
خون دل می خورد از غربت خود مردی که، از غمِ مردمِ دنیا به عذاب آمده است
نگذاریم که ویرانه کند دنیا را دشمنی را که خودش ، خانه خراب آمده است
چنگ بر دامنه ی مُعجزِ قرآن بزنیم دشمن این مرحله با مکرِ کتاب آمده است
نکند یکسره مدیونِ سوالش باشیم زینبی را که به دنبال ِجواب آمده است
یادمان رفته مگر «همّت و چمران ها» را؟! بمب های سحر و غربت انسان ها را
«باکری ها » لب دجله به تماشا هستند یادمان رفته مگر منتظر ما هستند؟!
یادمان رفته مگر مادرشان «زهرا» را؟! چادرِ سوخته و بی کسی مولا را؟!
یادمان رفت و نخواندیم و شبی گم کردیم مصحفِ پاره ی هفتاد و دو عاشورا را
تشنگی را نچشیدیم که بردیم از یاد عطشِ بی رمقِ حنجره ی دریا را
ما که همسفره ی مولا شده بودیم ولی پای این سفره نخوردیم غمِ فردا را
روزی از آخرتِ خویش خبر می گیریم که چه کردیم همه عاقبتِ دنیا را
ولی ای کاش شهیدان نظری بنمایند بکشانند به خود قبله ی این دلها را...