هیئت روضة الحسین علیه السلام

کوی استادان،دانشگاه شهید چمران اهواز

هیئت روضة الحسین علیه السلام

کوی استادان،دانشگاه شهید چمران اهواز


اهواز-اتوبان گلستان - کوی استادان - جنب مسجدامام جعفرصادق(ع)-هیئت روضة الحسین علیه السلام
Instageram : http://instagram.com/roze_alhossein

telegram: http://telegram.me/roze_alhossein

طبقه بندی موضوعی

من شوخی نیستم...!

پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۶:۱۹ ب.ظ
بخش اول :

ما آدما در دسته بندی جانوران به 2 دسته معمولی و عجیب، به نظرم جزو جانوران عجیب و غریب هستیم! البته دلایل زیادی برای این حرفم می تونم بیارم، ولی به دلیل ضیق وقت فقط به یه دلیل اشاره می کنم و بقیه رو موکول می کنم به وقت دیگه ای!

اون دلیل می تونه این باشه که، جدّی ترین موضوعات عالم رو شوخی می گیریم، و شوخی ترین موضوعات عالم رو جدی می گیریم!!!!

حالا فکر کنم شما هم با من هم نظر شده و انسان ها رو جزو عجیب ترین جانوران موجود در عرصه هستی بدونید! مثلاً هیچ وقت نمیبینید که یه روباه بره و با دم شیر بازی کنه! یا یه آهو بره روبروی یه یوزپلنگ کُری بخونه! و یا ...چون اینا فرق شوخی و جدی رو می فهمن ولی ما آدما خیلی وقتا جای اینا رو عوضی می بینیم!

یکی از موضوعاتی که کاملاً جدیه و همه مون، شاید بارها اونو شتر نامیدیم و گفتیم یه زمانی درِ خونه ما می خوابه، «مرگ» نام داره، در حالی که شوخی می پنداریمش و هیچ توجهی به اون نداریم.

من هم به سهم خودم و در راستای روشنگری در این خصوص، بخشهایی از کتاب «حیات پس از مرگ»، تالیف علامه سید محمد حسین طباطبایی(رحمت الله علیه)، رو به نقل از سایت کتابخانه دیجیتال مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن، آماده کردم، که بصورت بخش بخش تقدیم می کنم.

خوندن این کتاب رو به همتون پیشنهاد می کنم.



فصل اوّل: موت و اجل‏

خداوند سبحان فرموده است:ما خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ وَالاَرْضَ وَما بَیْنَهُما اِلاَّ بِالْحَقِّ وَاَجَلٍ مُسَمًّى(1).

بنابراین، روشن ساخته که هر موجودى از آسمان و زمین گرفته تا همه آنچه که در میان آنهاست، وجودشان محدود به «اجلى» است که خداوند آن را «تسمیه» یعنى تعیین و برآورد نموده است، به طورى که هیچ وجودى از اجل خویش فراتر نخواهد رفت، همانگونه که فرموده است:

وَلِکُلِ‏ّ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذاجآءَ اَجَلُهُمْ لا یَسْتَاْخِرُونَ ساعَةً وَلا یَسْتَقْدِمُونَ(2)و: ما تَسْبِقُ مِنْ اُمَّةٍ اَجَلَها وَما یَسْتَاْخِرُونَ(3).

آیاتى که بدین مضمون باشد بسیار است.

«اجل شى‏ء» یعنى زمانى که بدان زمان ختم مى‏یابد و در آن مستقر مى‏گردد. و از همین معناست اجل و تسمیه دَیْن. به هرحال، «اجل شى‏ء» ظرفى است که شى‏ء بدان خاتمه مى‏یابد و به همین دلیل در آیه شریفه:قُلْ لَکُمْ میعادُ یَوْمٍ لاتَسْتَاْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَلا تَسْتَقْدِمُونَ(4)، از آن به «روز»، تعبیر شده است.

در آیه:اَلَّذى خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضى اَجَلاً وَاَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ(5)، خداوند خبر داده است که «اجل مسمى» نزد اوست و این در حالى است که در جاى دیگر فرموده:ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَما عِنْدَاللَّهِ باقٍ(6)، یعنى آنچه که نزد او موجود و حاضر است، هیچ‏گونه تمامى، تغییر و کون و فساد، عارضش نخواهد شد و نتیجتاً از گزند زمان و حوادث شب و روز در امان خواهد بود.

بنابراین، «اجل مسمى» ظرف محفوظ ثابتى است که مظروفى بدون هیچ‏گونه تغییر و تمام شدنى در آن مستقر مى‏گردد. خداوند مى‏فرماید:

اِنَّما مَثَلُ الْحَیوةِ الدُّنْیا کَماءٍ اَنْزَلْناهُ مِنَ‏السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ اْلاَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ الْنَّاسُ وَاْلاَنْعامُ حَتَّى اِذااَخَذَتِ اْلاَرْضُ زُخْرُفَها وَازَّیَّنَتْ وَظَنَّ اَهْلُها اَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها اَتیها اَمْرُنا لَیْلاً اَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصیداً کَاَنْ لَمْ تَغْنَ بِاْلاَمْسِ(7).

بنابراین، خبر از «اجلى» داده که براى زینت زمین قرار داده شده و خبر از این که این موضوع به امر الهى محقّق مى‏گردد. حیات دنیا نیز همین‏طور است یعنى در آن امرى الهى وجود دارد که اجل دنیوى بدان محقق مى‏شود. پس «اجل» دوگونه است و یا حداقل یک‏گونه است که داراى دو وجه است:«اجل زمانى و دنیوى و امر الهى»، همان‏طور که این سخن خداوند:ثُمَّ قَضى اَجَلاً وَاَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ(8) بدان اشاره دارد. از همین‏جا مى‏توان فهمید که «اجل مسمى» از عالم امر است و نزد اوست و همان‏گونه که لفظ «عند» مى‏رساند اصلاً حاجب و مانعى در آنجا در کار نیست.

این کلام خداوند که:مَنْ کانَ یَرْجُوا لقاءَاللَّهِ فَاِنَّ اَجَلَ‏اللَّهِ لَآتٍ(9) مفید همین معناست. براى همین هم هست که خداوند در آیات بسیارى از «اجل» به «بازگشت به خدا» و «رفتن به سوى او» تعبیر نموده است.

مرگ ‏انعدام‏ نیست بلکه‏ انتقالى ‏است‏ از دنیایى‏ به‏ دنیاى‏ دیگر

این بازگشت که عبارت است از خروج از نشأه دنیا و ورود به نشأه دیگر، آن مرگى است که خداوند وصف نموده نه آنچه از قبیل بى‏حسّى و بى‏حرکتى و زوال زندگى که به دید ظاهرى ما درمى‏آید.

خداوند فرموده است:وَجاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِ‏ّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ(10) و «موت» را به «حق» وصف نموده است. بنابراین وعده او باطل نخواهد بود.

و نیز فرموده است:کَلاَّ اِذا بَلَغَتِ التَّراقِىَ تا آنجا که:وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ اِلى‏رَبِّک یَوْمَئِذٍالْمَساقُ(11)بنابراین، روز مرگ، روز بازگشت به خدا و سوق به سوى اوست.

روایتى وجود دارد که شیخ صدوق و دیگران آن را از پیغمبراکرم (صلى الله علیه و آله) نقل کرده‏اند و بر آنچه که گذشت دلالت مى‏کند:«براى بقا خلق شده‏اید نه براى نابودى و فنا. و با مرگ، تنها از دنیایى به دنیاى دیگر منتقل مى‏گردید».

در «علل» از حضرت صادق (علیه السلام) در حدیثى آمده است:«و به این ترتیب انسان از دو شأن دنیا و آخرت خلق شده است. هنگامى که خداوند این دو شأن را با هم گرد آورد، حیات انسان در زمین مستقر مى‏گردد؛ زیرا حیات از شأن آسمان به شأن دنیا نزول کرده است. و هنگامى که خداوند بین آن دو شأن مفارقت ایجاد کند آن مفارقت موت است و در آن حال، شأن آخرت به آسمان باز خواهد گشت، بنابراین، حیات در زمین است و موت در آسمان. و این بدین خاطر است که در هنگام موت، بین روح و جسد تفرقه ایجاد مى‏گردد، روح به قدس اولى باز گردانده مى‏شود و جسد در همان زمین باقى مى‏ماند؛ زیرا که از شأن دنیاست».

در «معانى» از حسن بن على نقل شده که:«على بن محمد (علیهماالسلام) بر بیمارى از اصحابش وارد مى‏شود در حالى که بیمار از خوف مرگ مى‏گریسته و جزع مى‏نموده است. على بن محمد (علیهماالسلام) به او مى‏گوید که اى بنده خدا! تو از مرگ مى‏هراسى چون آن را نمى‏شناسى. بگو ببینم اگر بدنت چرک شود و از کثرت چرک و ناپاکى در اذیت باشى و مبتلا به جرب و جراحت گردى و بدانى که شستشوى حمام همه اینها را از بین خواهد برد، با این وضعیّت آیا مى‏خواهى که به حمام روى و ناپاکیها را از خود بزدایى و یا این که از چنین کارى اکراه دارى و مى‏خواهى که به همان حال بمانى؟

شخص بیمار پاسخ داد: آرى حمام را ترجیح مى‏دهم، اى پسر پیغمبر خدا! در این هنگام حضرت فرمود: پس بدان که آن موت، همان حمام است و همانا آخرین مهلتى است براى تو که گناهانت را از خود بزدایى و خویش را از بدیها پاک سازى. حال اگر بر موت وارد شوى و بدان مجاورت کنى، مسلّماً از هرگونه همّ و غم و ناراحتى نجات خواهى یافت و به هرگونه فرح و شادى خواهى رسید.

پس از این، بیمار آرامش خود را بازیافت، حالت سرورى بدو دست داد و تسلیم مرگ شد؛ چشمهایش را بست و این جهان را وداع گفت».

در معانى آمده است که حضرت جواد (علیه السلام) از پدران گرامش نقل کرده که حضرت على‏بن‏الحسین (علیهماالسلام) فرمود:«هنگامى که امر بر حسین بن على بن ابیطالب علیهم السلام دشوار گردید، کسانى که همراه وى بودند بدو نگریستند و ناگهان او را در وضعیتى یافتند که کاملاً مخالف وضعیّت خودشان بود؛ زیرا اصحاب هربار که امر بر آنان سخت مى‏شد رنگهایشان مى‏پرید و زانوانشان مى‏لرزید و بر قلبهاشان خوف عارض مى‏گشت، در حالى که امام حسین (علیه السلام) و بعضى از خواصى که همراهش بودند، رنگهاشان برافروخته مى‏شد، اعضایشان را سکون و قلبهاشان را آرامش و اطمینان فرا مى‏گرفت. در این هنگام اصحاب به هم مى‏گفتند: ببینید اصلاً از مرگ نمى‏هراسند. و به دنبال آن حسین (علیه السلام) مى‏فرمود: اى بزرگواران! صبر پیشه سازید؛ زیرا که موت هیچ نیست مگر پلى که شما را از سختیها و دشواریها به بهشت‏هاى پهناور و نعمتهاى دائمى عبور مى‏دهد، پس کدامیک از شما اکراه دارد که از زندان به قصر منتقل شود؟ بدانید که وضع براى دشمنانتان جز این نیست که از قصر به زندان و عذاب منتقل شوند.

پدرم از رسول‏اکرم (صلى الله علیه و آله) برایم نقل کرده است که:«دنیا زندانِ مؤمن و بهشتِ کافر است. و موت، مؤمنان را پلى است براى رسیدن به بهشت و مر کافران را پلى براى وصولشان به جهنم. در این گفته، نه پدرم و نه من هیچ‏کدام دروغ نگفته‏ایم».

حضرت محمد بن على (علیهماالسلام) فرموده است که:«از حضرت على بن الحسین (علیهماالسلام) سؤال شد مرگ چیست؟ حضرت در پاسخ فرمود: مرگ براى شخص مؤمن همچون دور افکندن لباس چرکین و برداشتن بندها و زنجیرهاى سنگین و تبدیل آنها به بهترین و خوشبوترین لباسها و راحت‏ترین مَرکبها و بى‏ترس‏ترین خانه‏هاست.

و مرگ براى شخص کافر همچون دور افکندن لباسهاى فاخر و نقل مکان نمودن از منازل نزدیک و بى‏ترس و تبدیل آنها به چرکترین و خشن‏ترین لباسها و دور افتاده‏ترین خانه‏ها و بزرگترین عذابهاست».

به حضرت محمد بن على (علیهماالسلام) گفته شد که مرگ چیست؟ پاسخ داد:«همان خوابى است که هرشب به سراغتان مى‏آید الاّ اینکه طولانى‏تر است و شخص از آن بیدار نمى‏گردد مگر روز قیامت. حال براى کسى که در خواب خویش، شادیهاى وصف ناپذیر و ترسهاى بى‏اندازه مى‏بیند، این حالت شادى و ترس چگونه است؟ مرگ نیز همین‏طور است، پس خود را براى آن مهیّا سازید».

آنچه با موت منتقل می شود همانا «روح» است‏

بر شمردن موت به عنوان نوعى «خواب» در کلام حضرت، مطلبى است که از آیه ذیل مى‏توان فهمید:

اَللَّهُ یَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَالَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتى قَضى‏ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرسِلُ اْلاُخْرى‏(12)؛ چون خداوند هر دو امر را «توفّى» خوانده و سپس به «امساک» تعبیر نموده نه به «قبض».

همچنین بر شمردن موت به عنوان وصفى براى روح - در کلام حضرت و در دیگر احادیث - و اینکه روح به وسیله موت، جسد را ترک نموده و «وفات» مى‏کند، مستفاد از این سخن خداوند است که:اللَّهُ یَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها(13)، چه خداوند «توفى» را که عبارت است از استیفاى تمام و کمال حق از مطلوب، به «انفس» نسبت داده همچنانکه در:هُوَالَّذى یَتَوَفَّیاکُمْ(14)،«توفّى» را به «کُم» نسبت داده و این لفظ «کم» همان چیزى است که انسان از آن به «خود» یا «من» تعبیر مى‏کند. و ما این مطلب را در رساله «انسان قبل از دنیا» شرح داده‏ایم.

بارى، آنچه از انسان که به «نشأه دیگر» وارد مى‏شود، همانا روح و نفس اوست و آیه:یا اَیُّهَا اْلاِنْسانُ اِنَّکَ کادِحٌ اِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ(15) به همین مطلب دلالت دارد. «کَدْح» یعنى سعى به جانب چیزى. و انسان، ساعى به جانب ربّ است؛ زیرا که همواره از ابتداى خلقتش به سوى او در حرکت بوده و به همین جهت هم هست که در بسیارى از آیات از اقامت او در دنیا «لبث» و یا «مکث» تعبیر گردیده است، مى‏فرماید:قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِى اْلاَرْضِ عَدَدَ سِنینَ(16).

تَوَفّى کننده، خدا یا ملک‏ الموت و یا دستیاران او هستند

خدا فرموده است:اللَّهُ یَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها و در آن «توفى» را به خود نسبت داده. و در آیه:قُلْ یَتَوفَّیکُمْ مَلَکَ‏الْمَوْتِ الَّذى وکِّلَ بِکُمْ(17)، «توفّى» را به ملک‏الموت و در آیه:حَتَّى اِذا جاءَ اَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَهُمْ لا یُفَرِّطُون(18)، «توفّى» را به «ملائکه فرستاده شده» نسبت داده است. البته مرجع همه اینها یکى است؛ زیرا همانطور که خوانندگان در محلّش فرا گرفته‏اند، همه افعال از آن خداست و با این حال این افعال داراى مراتبى هستند که نسبت به هر مرتبه‏اى، طایفه‏اى از موجودات بر حسب مراتب وجودشان، اقدام به انجام آن مى‏کنند.

اخبار نیز شاهد به همین مطلبند: در «توحید» از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود:

«از ملک‏الموت پرسیده شد چگونه در یک لحظه ارواح را قبض مى‏کنى، در حالى که بعضى از آنها در مغرب است و بعضى در مشرق؟ ملک‏الموت پاسخ داد که من این ارواح را به خود مى‏خوانم و آنها اجابت مى‏کنند. سپس حضرت ادامه داد: و ملک‏الموت گفت که دنیا در میان دستان من همچون ظرفى است در میان دستان شما، هرآنچه که مى‏خواهید از آن مى‏خورید. و نیز دنیا پیش من همچون درهمى است نزد شما، هرآنگونه که مى‏خواهید آن را به گردش درمى‏آورید».

در فقیه آمده است:«که‏از حضرت صادق (علیه السلام) راجع به این آیات سؤال شد:اللَّهُ یَتَوَفَّى اْلاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها(19).

و:قُلْ یَتَوفَّیکُمْ مَلَکُ‏الْمَوْتِ الَّذى وُکِّلَ بِکُمْ(20)

و:الَّذین تَتَوفیَّهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِبّینَ(21)

و:الَّذینَ تَتَوَفیَّهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمى‏ اَنْفُسِهِمْ(22)

و:تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا(23)

و:وَلَوْتَرى‏ اِذْ یَتَوَفىَّ الَّذینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ(24)

سئوال شد که چگونه ممکن است این آیات صحیح باشد در عین اینکه مى‏دانیم گاهى در سرتاسر دنیا، در یک لحظه واحد آنقدر مى‏میرند که شمارش آنها بجز از جانب خود خدا، ممکن نیست؟

حضرت پاسخ داد: خداوند تبارک و تعالى براى ملک‏الموت، دستیارانى از ملائکه قرار داده است که آنان ارواح را قبض مى‏کنند همانگونه که رئیس نگهبانان براى خود دستیارانى دارد و آنان را براى حوایج مختلف به کار مى‏گیرد. بنابراین، ملائکه این اشخاص مختلف را توفّى مى‏کنند و ملک‏الموت علاوه بر آنهایى که خود قبض مى‏کند، افرادى را که ملائکه دستیارش توفّى کرده بودند، تحویل مى‏گیرد و خداوند عزَّوجَل نیز آنها را از ملک‏الموت، «توفّى» مى‏نماید».

در «توحید» از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عین همین مطلب نقل شده است و در پایان چنین افزوده است:«این‏طور نیست که هر عالم به علمى، بتواند آن علم را براى همه مردم تفسیر نماید؛ چه اینان ضعیف دارند و قوى. و علم هم یک گونه نیست؛ بعضى علوم را توان حمل کرد و بعضى دیگر را طاقت حمل نیست مگر این که خداوند براى اولیاى خاصّش آن را سهل گرداند و او را در تحصیل چنان علمى یارى دهد. براى تو کافى است که تنها بدانى خداوند مُحیى، مُمیت نیز هست و این که او نفسها را به دست هر که بخواهد، چه ملائکه و چه غیر ملائکه «توفّى» خواهد کرد».

آنچه از ظاهر عبارت «غیر ملائکه» در کلام حضرت، برمى‏آید این است که خداوند سبحان، گاهگاهى نفسها را به دست غیرملائکه نیز «توفّى» خواهد کرد. این چنین معنایى غریب به نظر مى‏رسد. ممکن است مراد از «غیرملائکه» بعضى از اولیاى مقرّب باشد که از لحاظ رتبه از ملائکه نیز بالاترند. و هم ممکن است مراد آنهایى باشند که خود خداوند، بدون هیچ‏گونه واسطه‏اى از ملائک، توفّى مى‏نماید، اگرچه مرجع هردو[ى‏] این احتمال یکى است.

«در کافى» از حضرت باقر (علیه السلام) نقل شده است که:«على بن الحسین (علیهماالسلام) همواره مى‏گفت این کلام خداوند:اَوَلَمْ‏ْ یَرَوْا اَنَّا نَأْتِى اْلاَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ اَطْرافِها(25) که مراد رفتن علماست، نفس را در سرعتِ موت و قتل ما اهل‏بیت، سخى مى‏سازد».

همانطور که بعضى از علما گفته‏اند، ظاهراً حضرت (علیه السلام) «اطراف» راجمع «طَرْف» معنا نموده که عبارت است از علما و اشراف، همانگونه که مؤلف کتاب «الغریبین» نیز گفته است.

بالجمله، همانطور که «نفسها» از نظر قرب به خداوند داراى مراتب حقیقى هستند، متوفاى آنها نیز به حسب مراتبشان تفاوت مى‏کنند؛ بعضى نفسها را خود خداوند تعالى «توفّى» مى‏نماید و بنابراین، نفس شخص، غیر از خدا را درک‏مى‏کند. و بعضى دیگر را ملک‏الموت «توفّى» مى‏کند و [در]نتیجه نفسِ شخص، ملائکه پایین‏تر را درک نمى‏کند، همانگونه که حضرت صادق (علیه السلام) در ضمن این کلامش «علاوه بر آنهایى که خود قبض مى‏نماید» بدان اشاره مى‏کند و بالأخره بعضى دیگر را ملائکه‏اى که دستیاران ملک‏الموت هستند «توفّى» مى‏نمایند.

در هرحال، همانطور که گذشت، آن چیزى که «متوفّى» مى‏شود همانا «نَفْس» است نه بدن. خداوند به «نَفْس» از خود نفس، نزدیکتر است و ملائک او نیز از عالم امرند و به امر او انجام وظیفه مى‏نمایند.

«نفس» نیز از عالم امر است و هیچ‏گونه حجابى از زمان و مکان در عالم امر وجود ندارد. بنابراین، «توفّى» در باطن و داخل نفس صورت مى‏گیرد، نه در خارج نفس یا بدن. خداوند سبحان فرموده است:

اِذْفَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَاُخِذُوا مِنْ مَّکانٍ قَریبٍ(26).

و:فَلَوْلآ اِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَاَنْتُمْ حینَئِذٍ تَنْظُرُونَ * وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْکُمْ وَلکِنْ لا تُبْصِرُونَ(27).

با موت، حقیقت امر براى انسان آشکار مى‏ گردد

چون نفسِ متوفّى که انسان در حقیقت هم اوست، با موت از میان نخواهد رفت. و با توجّه به اینکه در دنیا سکونت گزیده و بدان آرامش یافته، در منزلگه غرور، زندگى و بدان خو کرده است، بنابراین، اوّلین چیزى که در حین موت براى وى آشکار خواهد گشت عبارت است از بطلان هرآنچه که در دنیاست و محو گشتن تمام رسوماتى که بر آن در جریان است. همچنین با از هم گسستن اسبابهاى ظاهرى، همه اعمال و غایاتى که در دنیا وجود داشته، به سرایى بدل خواهد گشت. خداوند فرموده:

... وَلَوْ تَرى اِذِالظَّالِمُونَ فى‏ غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِکَةُ باسِطُوا اَیْدیهِمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهوُنِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى‏اللَّهِ غَیْرَالْحَقِ‏ّ وَکُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُون * وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُردى‏ کَما خَلَقْناکُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَکْتُمْ مّاخَوّلْناکُمْ وَرآءَ ظُهُورِکُمْ وَما نَرى‏ مَعَکُمْ شُفَعآءَکُمُ الَّذینَ زَعَمْتُمْ اَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکآءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَضَلَّ عَنْکُمْ مَّاکُنْتُمْ تَزْعُمُونَ(28).

انسان در این دنیا با دوگونه موجودات وامور، سروکار دارد: اوّل: آنچه از زندگى دنیوى و تجملات آن که مى‏پندارد مالک آنهاست و از آنها در رسیدن به آمال و آرزوها و اغراض خویش کمک مى‏خواهد. دوّم: آنهایى که به عنوان شفیع با آنان ارتباط برقرار مى‏کند و مى‏پندارد که بدون تأثیر و کمک آنان نمى‏تواند احتیاجات خویش را برطرف سازد مانند شوهر، اولاد، نزدیکان دوستان و سرشناسانى که داراى زور و هیبتى هستند.

خداوند سبحان در این قسمت از آیه:وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُردى‏ ... اجمالاً اشاره به بطلان هردو مى‏کند. در قسمت:وَتَرَکْتُمْ مَّاخَوّلْناکُمْ ... اشاره به زوال نوع اول و در قسمت:وَما نَرى‏ مَعَکُمْ شُفَعاءَکُم ... اشاره به زوال نوع دوم مى‏نماید.

نیز با لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ... به سبب‏بطلان و زوال‏آنها و با ضَلَّ عَنْکُمْ... به حاصل چنین بطلان و زوالى اشاره شده است.

به هرحال، آنچه که در دنیاست، در همان دنیا باقى خواهد ماند و براى انسان از لحظه‏مرگ، حیات دیگرى آغاز خواهد گشت که در آن از همه آنچه که در دنیا بوده است عارى و تنها خواهد شد و به همین سبب هم هست که موت یک «قیامت صغرى‏» نامیده شده است. از امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسیده است که:«هرکس بمیرد قیامتش برپا مى‏گردد».

بشارت سعادت و شقاوت بعد از موت‏

نفس بشرى هنگامى که بدن راترک مى‏گوید، صفت اختیار وتوانایى انجام فعل یا ترک آن را از دست مى‏دهد. و در این هنگام موضوع تکلیف مرتفع مى‏گردد. خداوند مى‏فرماید:

یَوْمَ یَاْتى بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لایَنْفَعُ نَفْساً ایمانُها لَمْ تَکُنْ امَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ کَسَبَتْ فى‏ ایمانِها خَیْراً(29).

در چنان وضعیّتى انسان در یکى از دو راه سعادت و شقاوت قرار مى‏گیرد یعنى یکى از دو امر سعادت و شقاوت نسبت به او قطعى مى‏گردد و بنابراین، یا بشارت «سعادت» را دریافت مى‏دارد و یا وعید «شقاوت» را. خداوند سبحان مى‏فرماید:وَلَوْ تَرى‏ إِذالظَّالِمونَ فى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِکَةُ باسِطُوا اَیْدیِهمْ اَخْرِجُوا اَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ(30).

و:«الَّذینَ تَتَوَفیَّهُمُ الْمَلآئِکَةُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمُ ادْخُلُواالْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (31).

و:اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنااللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ اَلاَّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتى کُنْتُمْ تُوعَدُونَ(32).

عبارت کُنْتُمْ تُوعَدُونَ مُشعر به این است که بشارت، بعد از دنیا یعنى در آخرت متحقق مى‏گردد و این هم معلوم است که بشارت دادن به امرى، همیشه قبل از فرا رسیدن آن صورت مى‏گیرد، بنابراین بشارت دادن به بهشت باید قبل از ورود بدان باشد. ازطرف دیگر تنها به امر قطعى‏الوقوع مى‏توان بشرات داد و چون تا زمان موت، اختیار انسان باقى است و امکان انتقال انسان از یکى از دو راه شقاوت و سعادت به دیگرى هنوز وجود دارد، لذا بشارت بهشت هیچگاه در دنیا متحقّق نمى‏گردد، به همین دلیل هم هست که ملاحظه مى‏کنید در آیه:

اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ * الَّذینَ آمَنُوا وکانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى‏ فِى الْحَیوةِ الدُّنْیا وَفِى اْلاخِرَةِ(33).

خداوند قبل از این که بگوید مؤمنین را، هراس و حزنى نیست و در همین حیات دنیا بشارت بهشت را دریافت مى‏دارند، ولایت خداوندى را در حق ایشان اثبات مى‏نماید. معناى چنین ولایتى این است که خداوند خود تدبیر امور مؤمنین را بدون هیچگونه دخالت و اختیارى از جانب آنان، به عهده مى‏گیرد.

و در چنین زمانى بشارت در همین دنیا، امرى است کاملاً صحیح؛ زیرا مادامى که خداوند خود تدبیر امور مؤمنین را به عهده گرفته، امکان شقاوت در مورد آنان وجود ندارد. و به همین دلیل هم خداوند در هنگام وصف تقواى آنان، سیاق آیه را تغییر مى‏دهد و مى‏فرماید:«وَکانُوا یَتَّقُونَ» در حالى که حق ظاهر عبارت این بود که بفرماید:«آمَنوا واتَقُّوا». چنین تغییر سیاقى، اشاره به این مطلب بوده است که این ایمان مؤمنین، بعد از ایمان اولیّه‏شان، مکتسب از تقواست و عبارت است از پاکى ایمان از هرگونه شائبه شرک معنوى که معلول اعتماد به غیر خداست.

و به همین معناست آیه:یا اَیُّهَا الَّذیَن امَنُوا اتَّقُواللَّهَ وَ امِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیَجْعَلْ لَّکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْلَکُمْ(34).

و این همان چیزى است که خداوند بدان، بر مؤمنین منت نهاده وآن را نعمت نامیده و سپس فرموده است:اَلَّذینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ اِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ایماناً وَقالُوا حَسْبُنَااللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکیلُ(35).

بنابراین، مؤمنین امرشان را به خداوند رجوع داده و هرگونه تدبیر و اختیارى را از خود سلب نموده‏اند. و به دنبال آن خداوند فرموده است:فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنْ‏اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ(36).

پس با نعمتى که بر مؤمنین عرضه داشته، رسیدن هرگونه آسیب و ناراحتى را از آنان نفى نموده است. و این چیزى نیست مگر همان ولایت خداوندى که بدان امور مؤمنین را متولى مى‏گردد و ناراحتى و گزند را با تدبیر و کفایت و وکالت خویش از آنان دور مى‏سازد.

همانند همین است آیه:یُثَبِّتُ‏اللَّهُ الَّذینَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَیوةِالدُّنْیا وَفِى اْلاخِرَةِ وَیُضِلُ‏اللَّهُ الظَّالِمینَ وَیَفْعَلُ‏اللَّهُ مایَشاءُ اَلَمْ تَرَ اِلَى‏الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ‏اللَّهِ کُفْراً(37) که آن را نعمت نامیده است.

خداوند سبحان فرموده که بزودى «مطیعین» را به اولیایش که بدان نعمت مذکور، منعم گشته بودند، ملحق خواهد ساخت:وَمَنْ یُطِعِ‏اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَاوُلئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنْعَمَ‏اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیّین وَالصِّدّیقینَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحینَ وَحَسُنَ اُولئِکَ رَفیقاً(38)

شخص مطیع از نظر اراده، داراى هیچ‏گونه اراده‏اى بجز اراده شخص مطاع نیست و نتیجتاً این مطاع است که در افعال و اراده‏ها، جانشین نفس و روانِ شخص مطیع مى‏گردد و بنابراین مطاع، ولىّ شخص مطیع است و هرکس هم که جز نفس آن مطاع، نفس دیگرى نداشته باشد او نیز ولىّ شخص مطیع خواهد بود؛ زیرا که در آنجا جز نفس مطاع چیز دیگرى وجود ندارد. و به همین دلیل خداوند بعضى از اولیایش را ولىّ دیگران قرار داده است:اِنَّما وَلِیُّکُمُ‏اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ امَنُواالَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ راکِعُونَ(39) که در شأن امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده است. مراد از «ولایت» قطعاً محبت نیست؛ زیرا اولاً در آیه، لفظ «انما» وجود دارد و ثانیاً به دلیل عبارت وَلِیُّکُمُ‏اللَّهُ ...، آیه در مقام بیان واقع است، به خلاف آیات:وَمَنْ یَتَوَلَ‏اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذینَ امَنُوا فَاِنَّ حِزْبَ‏اللَّهِ هُمُ‏الْغالِبُونَ(40).

و:وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِیاءُ بَعْضٍ(41).

بارى، با توجه به این مطالب، علّت این که خداوند مطیعین رابه اولیایش ملحق مى‏سازد، واضح مى‏گردد، او ولىّ همه آنهاست و بعضى اولیاى مقربش نیز ولىّ بعض دیگرند که از آنها در رتبه پایین‏ترند. و بر هیچیک از آنان نه خوفى است و نه حزنى و جملگى به بهشت و به همنشینان صالح، بشارت داده مى‏شوند. اخبار زیادى نیز به همین مطالب دلالت م کند:

در «کافى» از قول سدیر صیرفى آمده است:«به ابى‏عبداللَّه (علیه السلام) گفتم: اى پسر رسول‏خدا (صلى الله علیه و آله) فدایت شوم! آیا مؤمن از قبض روحش اکراه دارد؟ حضرت فرمود: به خدا قسم نه! هنگامى که ملک‏الموت براى قبض روحش مى‏آید، (ابتدا) او اظهار ناراحتى مى‏کند و به دنبال آن، ملک‏الموت به او مى‏گوید: اى ولّى خدا! ناراحتى نکن، قسم به خدایى که مبعوث کننده محمد (صلى الله علیه و آله) است، ما براى تو از پدرى مهربان نیز مهربانتریم، دیدگانت را بگشاى و بنگر.

سپس حضرت رسول، امیرالمؤمنین، حسن و حسین و فرزندانِ امام آنان، براى شخص، مجسم مى‏گردند. در این هنگام ملک‏الموت مى‏گوید: این رسول‏خدا، امیرالمؤمنین، حسن و حسین و ائمه هستند که همنشینان تواند.

شخص، دیدگانش را مى‏گشاید و نداگرى از جانب حق، او را مى‏خواند و مى‏گوید: اى نفسى که به واسطه محمد و اهل‏بیتش آرامش یافتى! بازگرد به سوى پروردگارت در حالى که ولایت ائمه را پذیرفته و بدان خرسندى و مورد رضاى خدا نیز قرار گرفته‏اى، پس داخل شو در زمره بندگانم و داخل شو در بهشتى که مهیّا ساخته‏ام.

در این زمان براى شخص مؤمن هیچ چیزى دوست داشتنى‏تر از خلاصى روحش و رسیدن به نداگر نیست».

عیاشى در تفسیرش از عبدالرحیم اقصرنقل مى‏کند که:«ابوجعفر (علیه السلام) فرمود: هرگاه روح فردى از شما به حلقومش مى‏رسد، ملک‏الموت بر او نازل مى‏گردد و مى‏گوید: هرآنچه که آرزو نمایى، برایت فراهم خواهد شد و هرآنچه از آن بهراسى نسبت بدان امن خواهى گشت. و بعد براى وى درى به سوى منزلش در بهشت مى‏گشاید و بدو مى‏گوید: به مسکن خویش در بهشت بنگر و نیز بنگر به همنشینانت رسول‏خدا، حسن و حسین».

و این همان سخن خداوند است که:اَلَّذیَن امَنُوا وَکانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى‏ فِى‏الْحَیوةِ الدُّنْیا وفِى اْلآخِرَةِ(42).

«مفید» در «مجالس» خویش، گفتگوى «حارث همدانى» با حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را از اصبغ بن نباته نقل نموده که در ضمن آن چنین آمده است:

«حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: اى حارث! به تو بشارت مى‏دهم که در وهله‏هاى مرگ، صراط حوض و مقاسمه مرا بشناسى. حارث پرسید: مقاسمه چیست؟ حضرت پاسخ داد: مقاسمه آتش، من با آتش مقاسمه برحقى مى‏کنم؛ به او مى‏گویم‏این دوست من است‏او را رها کن و این دشمن من است او را دربرگیر».

این حدیث از احادیث مشهور است که عده‏اى از راویان آن را نقل کرده و بعضى از ائمه نیز آن را تصدیق نموده‏اند.

در «غیبت» نعمانى، در حدیثى از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل شده است:«هان! هیچیک از دوستداران من نخواهند مُرد مگر این که مرا در جایى که بدان شوق دارند بیابند. و هیچیک از دشمنان من نخواهند مرد مگر اینکه مرا در جایى که از آن اکراه دارند بیابند».

در «کافى» از حضرت صادق (علیه السلام) نقل شده که:«هرگاه مرگ، کسى را فرارسد، ابلیس از میان شیاطین دستیارش، افرادى را برانگیزد تا او را به کفر فرمان دهند و در دینش به تردید اندازند تا زمانى که روحش از بدن جدا گردد. حال اگر کسى مؤمن باشد، آن شیاطین بر او چیره نتوانند شد. بنابراین، هنگامى که نزد محتضرینتان حاضر مى‏گردید، شهادت اَنْ لا اِلهَ اِلاَّاللَّه و اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ‏اللَّه را بدانان تلقین نمایید تا این که دارفانى را ترک گویند».

مفهوم و مضمون این روایت را مى‏توان از آیات ذیل نیز فهمید:

یُثَّبِتُ‏اللَّهُ الَّذیَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَیوةِ الدُّنْیا وَفِى اْلآخِرَةِ وَیُضِلُ‏اللَّهُ الظَّالِمینَ.

و:کَمَثَلِ الشَّیْطانِ اِذْقالَ لِلأنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ اِنّى بَرى‏ءٌ مِنْکَ اِنّى اَخافُ‏اللَّهَ رَبَّ الْعالَمیَن(43)

ظاهر آیه اخیر این است که این دو گفته شیطان «أکْفُرْ» و «إنّى بَرى‏ء» در یک زمان و از یک نوع واحدند. حال با توجّه به اینکه در آیه، صحبت از «خطاب» است، این الفاظ هیچگاه نمى‏توانند زبان حال شیطان باشند.

در تفسیر عیّاشى از ابى‏عبداللَّه (علیه السلام) نقل شده است که:«هرگاه مرگِ دوستداران ما فرا رسد، شیطان از چپ و راست بر او حاضر مى‏گردد تا اینکه او را از آنچه بر آن است، باز دارد و خداوند مانع آن شود. این همان گفته خداست که:یُثَبِّتُ‏اللَّهُ الَّذیَن امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَیوةِ الدُّنْیا وَفِى اْلآخِرَةِ(44).

روایاتى که از ائمه در این معنا نقل گشته جداً بسیار است و آنها را جمع کثیرى از راویان، نقل نموده‏اند.

اینها همه مطالبى بود که از کتاب و سنت قابل استنباط بود و البته براهینى که بر تجرد نفس و بر عدم بطلان آن در اثر گسستن ارتباطش بابدن، دلالت مى‏کند، آنها نیز مفید همین مطالب خواهند بود. و ان‏شاءاللَّه بزودى در فصلى که به دنبال مى‏آید، بدان اشارت خواهد رفت.

«پاورقی ها در سایت مزبور موجود است»



منبع: aghai.blog.ir

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۲/۱۱
سید

نظرات  (۴)

سایت خیلی خوبی دارید امدوار که به سایت ما یک دید یک نظر بدید متشکرم
سایت خیلی خوبی دارید امدوار که به سایت ما یک دید یک نظر بدید متشکرم
کمی کوتاه نویسی لطفا
پاسخ:
سلام 
مطلب همراه لینک است ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی